ستیا ساداتستیا سادات، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

غنچه باغ زندگی

تولد 1 ماهگی

      این یه ماه خیلی زود گذشت از یه طرف دوست دارم زود بگذره جیگر مامان بزرگ شه از یه طرف دوست ندارم این شش ماه تموم شه. برم سر کار دلم برات تنگ میشه زندگی من جیگر مامان چند روزیه که موهاش داره میریزه خدایا زودتر موهایه دخترم در بیاد تا براش گل سرای خوشگل بزنم عسل من دو روز دیگه یه ماهش تموم میشه من م باباش فردا میریم تا قد و وزن دختری مون و بگیریم   ...
30 آبان 1391

روزایی که راحت میخوابیدم

مامانم خیلی خوشحال بود که من آرومم و همش میخوابم ولی چند شبی هست که دلم درد میگیره  و حسابی گریه میکنم آخه ما نی نی ها یه کم که بزرگ شیم نفخ دلمون شروع میشه مامان که از دستم خسته میشه بابام منو بغل میکنه انقدتو خونه راه میره تا خوابم ببره منم دیگه نصف شب بابارو بیدار نمیکنم چون صبح زود میخواد بره سر کار .دوستون دارم مامانو بابا ...
22 آبان 1391

مبارکت باشه سادات کوچولو

عزیز دل مامان دیروز که ١٣ آبان بود و تازه شده بود١١ روزه ات هم زمان با اولین عید غدیر دخمل بلا ناف کوچولوت هم افتاد و مامان کلی ذوق کرد. این هم دختر ناز مامان ١١ روزه در عید غدیر. ...
14 آبان 1391

دومین عید عید خودت مبارکه مامانی

امروز شنبه ١٣ آبان ستیا طلای ما ١١ روز و ٢ساعتشه. قربونت بره مامان عید غدیر مبارکت باشه سادات کوچولو. از ته دلم آرزو میکنم همیشه سلامت باشی و شاد. خوشگل مامان خیلی دختر خوبی هستی اصلاً مامان و اذیت نمیکنی . هنوز اون ناف کوچولوت نیفتاده ٢ بار هم رفتی حموم . ولی هنوز میترسم خودم ببرمت. مامان فدات بشه خیلی دوستت دارم جیگر مامانی ...
13 آبان 1391

اولین عید فسقلی

دختر ناز مامان امروز اولین عید زندگیته .حالا که رفتی تو ٤ روز و امروز هم عید قربانه کلی ذوق کردم .دارم کم کم بزرگ شدنت و میبینم. مامان بزرگ هم مارو گذاشته رفته قربونی کنه بیاد. آرزو میکنم عسلم تمام زندگیت سرشار از شادی و خنده باشه. ...
9 آبان 1391

روز سوم تولد فرشته امون

دختر ناز مامان سه روزه دنیا اومده البته سه روز که نشده ١ روزو٢١ ساعتشه دخمل مامان. دختر خوبی هستی قشنگ مامان .الانم مامان بزرگ پیشمونه و بابایی هم دستش درد نکنه کلی کمکمون میکنه. دعا میکنم همیشه همینطور دختر خوب و آرومی باشی . خدایا کمکم کن بتونم بهترین مادر دنیا باشم. خدایا از اینکه این فرصت و به من دادی تا طعم مادر بودن و بچشم یک دنیاااااااااااااااااااااا ممنونم.شکرت خدااااااااااااااااااااااااااااااا   ...
9 آبان 1391

هشت ماهی که مامانی با دخترش میرفت سرکار

مامانی باعسلش هر روز 60کیلومتر میرفت تا برسه سرکار قربون دخترم برم که اصلا مامانشو تو راه اذیت نمی کرد تازه گاهی اوقات مامانی یادش میرفت که یک فرشته اندازه حبه انگور تو دلشه تا اینکه جیگر مامان کم کم بزرگ شد و مامانی مجبور شد یه روپوش سفید بزرگتر بخره که آخراش همونم داشت تنگم میشد .الانم منو جیگرم یه ماهه که تو خونه استراحت میکنیم و از سر کار رفتن و تو جاده بودن راحت شدیم خدایا مرسی که تو این نه ماه حالم زیاد بد نبود.  البته وقتی دنیا اومدی باید از خاله زهره هم تشکر کنی چون هر روز ماشین میاورد منو تو باهاش راحت میرفتیمو میومدیم . زودتر بیا خوشگلم روی ماهتو ببینم دلم برات تنگ شده       ...
9 آبان 1391

خدایا این فرشته کوچولو به سلامت برسه پیشمون

خاله فدات شه امروز دوم آبانه مامانی دیشب راهی بیمارستان شد تا چشمهای قشنگ تورو زودتر بینه دیشب ساعت ١١ مامانی رفته الانم که ٨ و نیم صبح شده هنوز دنیا نیومدی . بابایی همه پشت در منتظرته. خدایا این فرشته کوچولو رو صحیح و سالم برسون بغل بابا و مامانش تا خیال هر دوشون راحت شه .       ...
9 آبان 1391